برای تک نهال زندگی ام

روزمرگی ها

ماهی که گذشت ماه سختی برا مامانی بود امتحاناتم  کم کم شروع میشد و من مجبور شدم روزای تعطیل چند ساعتی بذارمت خونه مادر جون تا بتونم کمی درس بخونم عصرها هم تو همکاری میکردی و کمی میخوابیدی منم به درسام میرسیدم شکر خدا بخوبی تموم شد دیگه از پسر شیرین زبونم بگم که خیلی قشنگ صحبت میکنه  گاهی هم کلماتی و دست و پا شکسته میگه که باعث شیرین تر شدنش میشه مدام به بابا و مامانش ابراز علاقه میکنه..و آخر صحبتاش یه عزیزم هم چاشنی میکنه  خلاصه اینکه حسابی از ما دل میبره جدیدا هم دختر داییاش اسمش و گذاشتن مژه دیگه بگم  یکسره میگه لپتاپ میخوام  اما دوست ندارم فعلا چشای نازش و با اون خسته کنه دیگه اینکه بسیار احساس تنهایی میکنه ...
29 دی 1394
1